سخنان زیبا

IrUpload



من تمام دردهایت را
ای غریبا مرد
می نویسم بر برگ
برگ را بر باد تند صبحگاهی
می سپارم تا نشستن روی لوح سنگی تاریخ
جا کند خوش در عمیق ننگ های تیره انسان


من تمام دردهایت را
زخم هایت را
ای بلندا مرد


می نگارم بر تن صد زخمه فردا
تا رسید از راه دریابند نامت را
صدایت را
طنین آتشین عدل خواهت را



من عمیق زخم هایت را
غریو حنجر بی سرزمینت را
از حجاب خود فریب مرز و میهن می برم بالا
تا بلندای شگفت عرصه تقدیر انسان ها
می زنم بر قله تاریخ ملت ها


ثبت و ایمن
از عبور تیغ دستان وحشی و خونخوار
تا صفیر پادشاهان همه بیداد



من ردایت را
ای دریغا مرد
می درم از پیکر آدم پرستان قدم در باد
می کشم از پنجه سوداگران نغمه و فریاد
می زنم بر شعله خودسوزگان تا ابد در یاد

ای دریغا مرد ......................




تصویر همه از یک زندگى مطلوب و یک دنیاى ایده آل بیشک یکى نیست. اما با اینهمه مقولات و مفاهیم معینى در طول تاریخ چند هزار ساله جامعه بشرى دائما بعنوان شاخص هاى سعادت انسان و تعالى جامعه به طرق مختلف برجسته و تکرار شده اند، تا حدى که دیگر بعنوان مفاهیمى مقدس در فرهنگ سیاسى توده مردم در سراسر جهان جاى گرفته اند. آزادى، برابرى، عدالت و رفاه در صدر این شاخص ها قرار دارند.تمام مبارزات طبقاتی در تاریخ بشری بر همین مبنا بوده و هست...




بگذار شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید.
هرچند حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد ,
اما کوری را هرگز بخاطر آرامشش تجربه مکن...



شرافتِ مرد ، به بکارتِ زن ميماند! ...
يکبار که لکه دار شود ، ديگر قابل جبران نخواهد بود! ...

دين ِ چو منی ، گزاف و آسان نبوَد! ...
روشنتر از ايمانِ من ايمان نبوَد! ...
در دهر ، چو من يکی و آن هم مؤمن ،
پس در همه دهر يک بی ايمان نبوَد! ...



ای خداوند!

به علمای ما مسئولیت

و به عوام ما علم

و به مومنان ما روشنایی

و به روشنفکران ما ایمان

و به متعصبین ما فهم

و به فهمیدگان ما تعصب

و به زنان ما شعور

و به مردان ما شرف

و به پیران ما آگاهی

و به جوانان ما اصالت

و به اساتید ما عقیده

و به دانشجویان ما نیز عقیده

و به خفتگان ما بیداری

و به دینداران ما دین

و به نویسندگان ما تعهد

و به هنرمندان ما درد

و به شاعران ما شعور

و به محققان ما هدف

و به نومیدان ما امید

و به ضعیفان ما نیرو

و به محافظه کاران ما گشتاخی

و به نشستگان ما قیام

و به راکدان ما تکان

و به مردگان ما حیات

و به کوران ما نگاه

و به خاموشان ما فریاد

و به مسلمانان ما قرآن

و به شیعیان ما علی(ع)

و به فرقه های ما وحدت

و به حسودان ما شفا

و به خودبینان ما انصاف

و به فحاشان ما ادب

و به مجاهدان ما صبر

و به مردم ما خودآگاهی

و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری

و شایستگی نجات و عزت

ببخش




نامم را پدرم انتخاب کرد!

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!

دیگر بس است!

راهم را خودم انتخاب خواهم کرد...





. من هرگز نمی نالم، قرنها نالیدن بس است. من میخواهم فریاد بزنم، اگر نتوانستم سکوت میکنم، خاموش بودن بهتر از نالیدن است، نالیدن فرزندان ماکیوالیسم را مغرور میکند.......


 زندگی یعنی آزادی، ایمان، فرهنگ، نان و دوست داشتن.




 تو قلب بیگانه را میشناسی چون در سرزمین بیگانه***ی مصر بودی... (البته دقیقاً خوده جمله یادم نمیاد ولی چنین مزمونی داشت)




 عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف میشود و اگر تماس تداوم یابد به ابتذال کشیده میشود، و تنها با بیم، امید، تزلزل، اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند.امّا دوست داشتن با این حالات نا آشناست. دنیایش دنیای دیگریست..........!


اگر تنهاترین تنهاها باشم، بازهم خدا هست... او جانشین تمام نداشته***هاست!




 روشنفکر یک متفکره،متعهد است در برابر مکتباش و مردمش...عالم تشیع نائب امام است.علم تو مسئولیت امامت را به عهده دارد و امامت مسئولیت نبوت را.



 من معتقدم هرچه درباره ی انسان گفتند فلسفه و شر است و انچه حقیقت دارد جز این نیست که انسان تنها آزادی است و شرافت و اگاهی... اینها چیزی نیست که بتوان فدا کرد حتی در راه خدا...

.کودکی؛ عصر طلایی یک عمر



عشق یعنی شناخت، عشق به بوی دیدارهای گه گاه زنده است، با دوری و نزدیکی در نوسان است، امّا دوست داشتن از این دنیاها بیگانه*** است، سرد نمیشود چون داغ نیست، دوست داشتن زیباست...



 دوست داشتن از عشق برتر است، عشق مملوک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محه شدن در دوست



دستم را میبرم، چشمم را کور میکنم،.........امّا قلمم رو به گناه نمیدم.(یه همچین چیزی




در باغ بي برگي زادم و در ثروت فقر غني گشتم
واز چشمه ايمان سيراب شدم و در هواي دوست داشتن دم زدم
ودر ارزوي ازادي سر برداشتم و در بالاي غرور قامت كشيدم
و از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندند و از مهر نوازشم كردند
تا حقيقت دينم شد و راه رفتنم و خير حياتم شد و كار ماندنم
و زيبايي عشقم شد و بهانه زيستنم.



وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد من شروع کردم
وقتی او تمام شد
من آغاز کردم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن،مثل تنها مردن!
                           



به من بگو نگو ، نمی گویم؛

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم

من می فهمم!!

« معلم شهید



خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد



برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !



دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند



من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ



چه امید بندم در این زندگانی
که در نا امیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی



عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد



آیا در این دنیا کسی هست بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟
چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب


هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!




از دیده به جاش اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید



حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد



چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم



دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند



مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد



دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست
اسراف محبت است



مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن.



دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.



ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.



.عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.



.خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند.



قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.



مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان.



.هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست.




وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است . دکتر علی شریعتی



دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند . دکتر علی شریعتی




اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است . دکتر علی شریعتی





اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است . دکتر علی شریعتی




وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم  . دکتر علی شریعتی




اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری . دکتر علی شریعتی



به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد . دکتر علی شریعتی



آدمهایي كه هيچ وقت احتياج به تنهايي ندارند، معمولاً آدمهاي كم مايه اي هستند.



خدا براي تنهايي اش آدم را آفريد.



ايمان زاييده ي ايدئولوژي ارزش دارد، نه ايمان ارثي يا تقليدي.



عشق مي تواند جانشين همه نداشتن ها شود.



چه رنجي است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن و چه بدبختي آزار دهنده اي است تنها خوشبخت بودن.


وقتي كه بود نمي ديدم. وقتي مي خواند، نمي شنيدم... وقتي ديدم كه نبود... وقتي شنيدم كه نخواند ...!



تنها دو جا است كه هركسي خودش است، بستر مرگ و سلول زندان.



هيچ گاه تنهايي و كتاب و قلم، اين سه روح و سه زندگي و سه دنياي مرا كسي از من نخواهد گرفت ... ديگر چه ميخواهم؟ آزادي چهارمين بود كه به آن نرسيدم و آن را از من گرفتند.



هر كس به ميزاني كه به تنهايي نياز دارد، عظمت دارد و بي نياز تر است.



من تنهايي را از آزادي بيش تر دوست دارم.



بد دردي است در انبوه خلق، تنها بودن و در وطن خويش، رنج غربت كشيدن.


وقتي يك روح از سطح زمان خويش بيش تر اوج ميگيرد و از ظرف تحمل مردم زمان، بيشتر رشد مي كند، تنها مي شود.



من از ميان همه ي نعمت هاي اين جهان، آن چه را برگزيده ام و دوست ميدارم، تنهایي است.



آدم ها همچون كوه ها همگي با همند و تنهايند.



در تمام عمرم جز تنهایي و تفكر و غم و عشق، سرگرمي اي نداشته ام.



اگر تنها ترين تنها شوم، باز خدا هست. او جانشين همه ي نداشتن هاست.



من از سقف و نظم و تكرار گريزانم و سعادت خانوادگي تنها بر اين سه پايه استوار است!!



تو هرچه مي خواهي باشي باش، اما ... آدم باش!!!



چقدر نشنيدن ها و نشناختن ها و نفهميدن ها است كه به اين مردم، آسايش و خوشبختي بخشيده است!!!



دنيا به اندازه اي كه مرا براي هميشه پر كند، ندارد.



مقلدها هميشه از اصلشان بيش تر افراط ميكنند.



هر كس مظلوم است، خودش ظالم را ياري كرده است.



همه بشرند، اما بعضي ها انسان اند.



هميشه از آن جاهايي كه غالباً هيچ كس انتظار بعثت يك روح، يك استعداد و يك نبوغ را ندارد، كسي مي آمده و كاري ميكرده و مسير تاريخ را تغيير مي داده.



در مملكتي كه فقط دولت حق حرف زدن دارد، هيچ حرفي را باور نكنيد.



سرنوشت كار خودش را مي كند و ما ابزار نا آگاه اوييم.



آنجا كه سخن از حقيقت است، بحث از واقعيت بيجاست.



دلهره زنده ماندن، زندگي را از ياد مي برد.



هر كس آن چنان كه در بيداري است، خواب مي بيند.



اگر پياده هم شده سفر كن، در ماندن مي پوسي.



مگر نمي داني بزرگ ترين دشمن آدمي فهم اوست؟ تا مي تواني خر باش تا خوش باشي.



امروز گرسنگي فكر، از گرسنگي نان فاجعه انگيزتر است.



پيش از آنكه بينديشي تا چه بگويي؟ بينديش كه چه مي گويم؟



براي خوشبخت بودن، به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن!



آدم وقتي فقير مي شه، خوبي هاش هم حقير مي شه.



آنها كه مي دانند چگونه بايد مرد، مي دانستند كه چگونه بايد زيست؟



همه بدبختي هاي ما ناشي از اين است كه نسل كهنه ي ما به تحجر مبتلا است و نسل جديد به هيچ و پوچ.



هر گز از ظلم نناليده ام و از خصم نهراسيده ام و از شكست نوميد نشده ام، اما از اين كلمه شوم "مصلحت"، دلم را سخت به درد آورده بود.



هيچ كس دنيا را آن چنان كه هست نمي بيند، بلكه هر كس دنيا را آن چنان كه خودش هست مي بيند.



و هر روز او متولد میشود؛

عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست كه او؛ عشق می كارد و كینه درو می كند چرا كه در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می اورد كه تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می كند ... و اینها همه كینه است كه كاشته می شود در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است , دکتر علی شریعتی



زن عشق می كارد و كینه درو می كند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی....او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد .... او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی .... او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر .....



اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست



عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی .



اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت می كنند، اگر مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند.... فقط از فهمیدن تو می ترسند



آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش



هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود

هر لحظه دردی سر بر می‏دارد

و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند

این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند

مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟



دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم



هر كس آنچنان می میرد كه زندگی می كند


ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم


من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از شما ممنونم

LinkWithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...