در اين زمانه

در اين زمانه هيچكس خودش نيست |
كسي براي يك نفس خودش نيست |
همين دمي كه رفت و بازدم شد |
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نيست |
همين هوا كه عين عشق پاك است |
گره كه خود با هوس خودش نيست |
خداي ما اگر كه در خود ماست |
كسي كه بيخداست، پس خودش نيست |
دلي كه گرد خويش ميتند تار، |
اگرچه قدر يك مگس، خودش نيست |
مگس، به هركجا، بهجز مگس نيست |
ولي عقاب در قفس، خودش نيست |
تو اي من، اي عقاب ِ بستهبالم |
اگرچه بر تو راه ِ پيش و پس نيست |
تو دستكم كمي شبيه خود باش |
در اين جهان كه هيچكس خودش نيست |
تمام درد ِ ما همين خود ِ ماست |
تمام شد، همين و بس: خودش نيست |
تقصير عشق بود

باران گرفت نيزه و قصد مصاف کرد |
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد |
گويي که آسمان سر نطقي فصيح داشت |
با رعد سرفه هاي گران سينه صاف کرد |
تا راز عشق ما به تمامي بيان شود |
با آب ديده آتش دل ائتلاف کرد |
جايي دگر براي عبادت نيافت عشق |
آمد به گرد طايفه ي ما طواف کرد |
اشراق هر چه گشت ضريحي دگر نيافت |
در گوشه اي ز مسجد دل اعتکاف کرد |
تقصير عشق بود که خون کرد بي شمار |
بايد به بي گناهي دل اعتراف کرد |
حسرت پرواز

ديرياست از خود، از خدا، از خلق دورم |
با اينهمه در عين بيتابي صبورم |
پيچيده در شاخ درختان، چون گوزني |
سرشاخههاي پيچدرپيچ غرورم |
هر سوي سرگردان و حيران در هوايت |
نيلوفرانه پيچكي بيتاب نورم |
بادا بيفتد سايهي برگي به پايت |
باري، به روزي روزگاري از عبورم |
از روي يكرنگي شب و روزم يكي شد |
همرنگ بختم تيره رختِ سوگ و سورم |
خط ميخورد در دفتر ايام، نامم |
فرقي ندارد بيتو غيبت يا حضورم |
در حسرت پرواز با مرغابيانم |
چون سنگپشتي پير در لاكم صبورم |
آخر دلم با سربلندي ميگذارد |
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم مرجع www.tebyan.net |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از شما ممنونم