دستور زبان عشق 

دست عشق از دامن دل دور باد! |
میتوان آیا به دل دستور داد؟ |
میتوان آیا به دریا حكم كرد |
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟ |
موج را آیا توان فرمود: ایست! |
باد را فرمود: باید ایستاد؟ |
آنكه دستور زبان عشق را |
بیگزاره در نهاد ما نهاد |
خوب میدانست تیغ تیز را |
در كف مستی نمیبایست داد |
طرحی برای صلح
طرحی برای صلح (1)
كودك
با گربههایش در حیاط خانه بازی میكند
مادر، كنار چرخ خیاطی
آرام رفته در نخ سوزن
عطر بخار چای تازه
در خانه میپیچد

ـ «شاید پدر!»
طرحی برای صلح (2)
شهیدی كه بر خاك میخفت
چنین در دلش گفت:
«اگر فتح این است
كه دشمن شكست،
چرا همچنان دشمنی هست؟»
طرحی برای صلح (3)
شهیدی كه بر خاك میخفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت
دو سه حرف بر سنگ:
«به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
كه بر جنگ!»
دردواره ها

جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کندمن ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کندانحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
www.tebyan.net مرجع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از شما ممنونم